ترنمترنم، تا این لحظه: 16 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

ترنم بهارم

گل دختر نمونه

      امسال كه فرشته كوچولوي خونه ما پيش دبستانيه خيلي چيزا رو ياد گرفته . كه هميشه وقتي ازش مي‌خوايم برامون بخونه اولش كمي ناز مي‌كنه و اما بعدش مي‌خونه. از سوره‌هاي قرآن سوره ناس ، فلق ، عصر ، كوثر ، مسد ، حمد ، توحيد و ... رو بلده. در ضمن آيت الكرسي رو هم كامل مي‌دونه. و وقتی از خونه میایم بیرون زیر لب آیت الکرسی می‌خونه. دخملي ناز ما الان ديگه كل حروف الفبا رو مي‌شناسه و با دانشي كه پيدا كرده روش جالبي براي نوشتن داره مثلا يكبار زينب رو به اين شكل نوشته بود " ز اِ ي ن اَ ب " . علاوه بر شعرهاي معمولي كه هر هفته توي واحد كاريشون دارن ، شعر " اي ايران ...
24 اسفند 1391

مسافرتهاي كوتاه اين چند وقت

    سلاااااااااااااااااام به دوستاي گلم. این چند وقت جاتون خالی همش به مسافرت بودیم. ببخشید اگر کمی دیر این پست رو می‌زارم. آخه عکسها آماده نبودن و منتظر بودم تا عکسها به دستم برسه.     چهارم ،‌پنجم و ششم بهمن رفتیم اصفهان . بابایی از طرف چند تا شرکت به نمایشگاه بین المللی کشاورزی دعوت شده بود .  ما هم از فرصت استفاده کردیم و همرا مامان جون، بابا جون و خاله‌اینا با بابایی رفتیم اصفهان. از اونجايي كه دوست بابا جون تو كار صنايع دستي و قلم زني هست ، توي خونه‌شون دو تا قوري و سماور  و يك گلدون قلمكاري بزرگ بود كه كلي باهاشون همراه لعيا (نوه دوست باب...
20 اسفند 1391

دلت را بتكان

    دلت را بتكان غصه‌هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن! دلت را بتکان ! اشتباه‌هایت وقتي افتاد روي زمین!   بگذار همانجا بماند.   فقط از لا‌به‌لای اشتباهایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت…   دلت را محکم‌تر اگر بتکانی تمام کینه‌هایت هم می‌ریزد و تمام آن غم‌های بزرگ و همه حسرت‌ها و آرزوهایت…   محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق‌های بچه گربه‌ای هم بیفتد! حالا آرام‌تر، آرام‌تر بتکان تا خاطره‌هایت نیفتد! تلخ یا شیرین ، چه تفاوت می‌کند؟ خاطره، خاطره ا...
15 اسفند 1391

يه ريزه خنده

هفته قبل تصميم گرفتيم گليم فرش آشپزخونه رو عوض كنيم . همراه بابايي و دختري رفتيم فرش فروشي ، گل دختر فقط ذوق فرشهاي مخصوص بچه‌ها رو مي‌كرد.  مدام به بابايي مي‌گفت براي اتاق منم فرش بخر. وقتي بهش گفتم عزيزم وقتي خونه رو عوض كنيم و اتاقت بزرگ بشه برات همه چيز رو ست مي‌خرم.  بغض كرد و به بابايي گفت " من الان كه بچه‌ام ذوق تخت و فرش و كمد و اينارو دارم ، بزرگ كه بشم ديگه به دردم نمي‌خوره."     از مدرسه كه برگشته ، ميگه ماماني امروز خاله معصومه ازمون پرسيد بچه‌ها كي‌ مي‌دونه اسم امام دهم چيه ؟ منم زود جواب دادم "هادي" بعد خاله گفت "آفرين ترنم ، خيل...
9 اسفند 1391

خانه تكاني و اين روزهاي خانه ما

    سلام عزيز دلم . دختر خوشگلم. قربونت بره ماماني .         اين چند وقت كه ماماني شروع به خونه تكوني عيد كرده دخملي هم حسابي كمك كار مامانه      . از اون طرف هم ، از 15 بهمن ساعتهاي كاري تغيير كرده (آخه اراك شده كلان شهر ) و بعداز ظهرها ماماني تا ساعت 5/3 سر كاره و وقتي مي‌رسه خونه نه ديگه تواني داره و نه وقتي كه بخواد بيشتر بنويسه .البته اينم بگم كه ديگه پنجشنبه‌ها تعطيل شديم.  خلاصه نزديكي عيد هم مزيد بر علت شده و حسابي سرمون شلوغه. ترنم هم اين چند روز ، چند ساعتي يكبار يه شاخه گل (گلي كه پارسال اداره بابت روز زن بهمون داده...
2 اسفند 1391
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ترنم بهارم می باشد